مانیارمانیار، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

ستاره های آسمان زندگی من ( مانیار )

شانزده ماهگی

این ماه بالاخره سفر رفتیم . پنج روز بمک آبرود بودیم . خیلی خوش گذشت . روز اول یک ساعت لب در یا بازی کردی . اما از روز های بعد کمتر می نشستی و می خواستی بغل باشی . توی فضای باز می ترسیدی را بروی . دیگه کمر برای من و بابایی نمونده . از روز دوم خاله الهام اینها هم آمدند . هر چی با عمو منصور بیچاره لجی ، امیر پارسا را دوست داری . اونجا یاد گرفتی که بگویی درخت ، پارپا (پارسا) دیا (دریا ). مایو و کلاه و کفش لب دریات مثل هم بود . وقتی تنت می کردم تا لب دریا بریم  ،توی هتل  همه توجهشون جلب می شد و می گفتند ماشاالله چقدر نازه !!!! برایش اسفند دود کنید !!!!! ما هم ژست می گرفتیم . انگار که آپولو هوا کردیم . بابایی برایت یک س...
30 تير 1393

داکت چیه؟

مانیار : ماما        من : بله مانیار : ماما        من جانم مانیار : داکت     من : چی مامان ؟ مانیار  :داکت        من : داکت چیه ؟ dog ? duck ? نمی فهمم چی می گی ؟ مانیار :داکت اون روز باز هم این کلمه را تکرار می کردی و من باز هم نمی فهمیدم چی می گی !!!!!!! تا این که بعد از داکت همیشه یک صدایی می آمد!!!! یک بار بشقاب با غذا وسط آشپزخونه ، یک بار قاشق  چرب روی زمین، یک بار توپ و.... با کنار هم قرار دادن اتفاقات و تبعات بعد داکت فهمیدم داکت چیه !!!!!!!!!!!! داکت یعنی افتاد حالا با ش...
25 تير 1393
1