شانزده ماهگی
این ماه بالاخره سفر رفتیم . پنج روز بمک آبرود بودیم . خیلی خوش گذشت . روز اول یک ساعت لب در یا بازی کردی . اما از روز های بعد کمتر می نشستی و می خواستی بغل باشی . توی فضای باز می ترسیدی را بروی . دیگه کمر برای من و بابایی نمونده . از روز دوم خاله الهام اینها هم آمدند . هر چی با عمو منصور بیچاره لجی ، امیر پارسا را دوست داری . اونجا یاد گرفتی که بگویی درخت ، پارپا (پارسا) دیا (دریا ). مایو و کلاه و کفش لب دریات مثل هم بود . وقتی تنت می کردم تا لب دریا بریم ،توی هتل همه توجهشون جلب می شد و می گفتند ماشاالله چقدر نازه !!!! برایش اسفند دود کنید !!!!! ما هم ژست می گرفتیم . انگار که آپولو هوا کردیم . بابایی برایت یک س...
نویسنده :
مامان پسرها
16:18